خیـ ـانت
دختــرک گفت بشمار ، پسـرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن یک ، دو ، سه ، چهار... دختــ ـــرک رفت پنهان شود ، آن طــرف پـسر دیــ ـگـری را دید کـه گرگـ ــم به هوا بـــ ــازی میکنـد بره شد و با گرگ رفت ، پسـرک قصه هنوز میشمارد ... روز نوشت ، به نسل هـ ـای بعد بـگویید : که نسل مـا نه سر پـیـاز بود نه تـه پـیـاز ، نسل مـا خـود پیاز بود که هـر که مــ ــا را دید گریه كــ ــرد !!
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 13 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:30;توسط reza; |
|